به هیچ کس در هیچ کجا



زیر پنجره ی باز نشستم و دارم به این فکر می کنم که این روزها هر جایی چرخ می زنم چه واقعی چه مجازی، چیزی یا کسی پیدا نمیشه که بشه حتی یک ابسیلون از این دلتنگی و تنهایی و باهاش تقسیم کرد

دقیقا همین لحظه یه ماشین داره از کوچه رد میشه که صدای ترانه ی ناآشنایی ازش بلنده

ترانه من رو با خودش می بره به ناکجا آباد

حس دلتنگیم عمیق تر میشه

و تبدیل میشه به یک حس عجیب که انگار از کودکی باهام همراه بوده و فقط با بعضی صداها، بعضی نورها و بعضی عطرها خودش و نشون میده

ماشین داره دور میشه و ریتم ترانه ی ناشناس بین امواج هوا کم و زیاد و بعد گم میشه

صدای ترانه که به کلی ناپدید میشه، دلی که از من رفته دوباره بهم برمیگرده

حس عجیبی که گهگاه خودش رو نشون میده، دوباره تبدیل میشه به همون حسی که همه جا همراهمه: همون دلتنگی

هیچ وقت نفهمیدم این دلتنگی از کجا شروع شد؟ برای چی یا کی بود؟ دلیلش چی بود و چطور میشه رفعش کرد؟!

فقط از وقتی یادمه این دلتنگی همه جا همراهم بوده

 

دوباره داره صدا میاد

اما این بار صدای آهنگ و ترانه نیست

انگار صدای خش خشِ

صدا نزدیک و نزدیک تر میشه

اینطور که معلومه خش خش جاروی نارنجی پوش یا همون پاکبان محله ست، روی آسفالت کوچه

و چقدر بد

که بعضی ها بهش میگن بابا آشغالی

چرا نمیگن بابا پاکی؟ بابا تمیزی؟ بابا نظافت؟

مگه غیر از اینه که زباله و کثافت کوچه ها رو میروبه؟

مگه غیر از اینه که کوچه ها رو برای پاها و کفش های حساس ما برق میندازه؟

چرا آدمها اینطوری هستن؟!

چرا جای اسم ها رو با هم عوض می کنن؟!

چهل پنجاه سالشونه اما هنوز حرف زدن بلد نیستن!

کاش بعضی ها زبون نداشتن

ولی من اگر قرار بود چیزی نداشته باشم اون زبون نبود، چشم بود

چشمام مایه ی همه ی مصیبت های منن

 

صدای خش خشِ جارو داره کم و کمتر میشه

همیشه از خودم می پرسم نیمه های شب، تنهایی، این همه کوچه رو جارو کردن چه حسی داره؟

اونی که جارو می کنه به چی فکر می کنه؟

به بچه ش

به قول هایی که بهش داده؟

به کارهایی که فردا باید انجام بده؟

به کارهایی که هیچ وقت نمی تونه انجام بده؟

به درد دست های زنش؟

به کمر دردِ مادرش؟

به حرفی که دوستش پشت سرش زده؟

به معشوقه ش؟

به معشوقه ش

 

دلم گرفته

جوری که با نوشتن هم باز نمیشه

می خوام بخوابم

یه خواب طولانی

یه خواب ابدی

شاید چشم از این خواب که باز کنم تو رو ببینم

تویی که حتما درمون تمام دلتنگی هامی

تویی که جواب همه ی سوال هامی

تویی که نه هیچ کسی

و نه هیچ کجا

 


امشب ماه، تنگِ دلِ آسمون نبود اما من بی پروا وارد بهار خواب شدم

بهار خواب، هرگز برای من مکانی برای خواب نبوده

که بالعکس، باعث بیداری های زیادی در من شده؛

بهار خواب همیشه پناهگاهی بوده برای فرار از سرمای جانسوز اتاق

حتی وقتی حجمِ زمستون روی نقطه نقطه ی محیطِ خارج آوار شده

حتی وقتی خارج از اتاق قطبه و داخلش استوا

باز هم این بهار خواب بوده که من رو از خودم و سرمای درون و اطرافم نجات داده

 

عرض بهارخواب رو طی کردم. خودم و به نرده ها رسوندم. با دست هام به لبه ی نرده تکیه زدم و چشم دوختم به همون سطحِ پهناور که همیشه وقتِ تیرگی هاش بیش از وقت های روشنیش من رو به خودش دعوت کرده

نگاهم و روی سطح تاریک و دوردستش چرخوندم. چشمهام رو بستم و به صدای شب، گوش که نه، دل سپردم

شب، صدای متفاوت و دلنشینی داره. حتی وقتی لابلای بوقِ ممتدِ ماشین های سنگینی که اتوبان رو با هارهارشون میخورن، گم میشه؛ باز هم نجوای گوشنوازش شنیدنیه

هیچ وقت نفهمیدم چی باعث این صدا میشه، اما این صدا همیشه دل من رو با خودش می بَره

شاید عبورِ حجم زیادی از هوا از لابلای کش و قوس و زیر و زِبَرّ تمدّنِ که این صدا رو میسازه

شاید هم این وفورِ سکوته که به شکلِ صدا به گوش انسان میرسه

هرچی که هست بی نهایت به درون من نفوذ کرده و من و با خودش به ناکجاآبادهای بیشماری برده

 

سردی فِ کم کم به بند انگشتام نفوذ کرد. دست هام مثل بختم کرخت شدن

چشمام و بستم و نفس عمیقی کشیدم و هوا رو بلعیدم

لابلای هوا عطری به مشامم خورد که منشأءِش همون دور و بر بود

عطر از جای خیلی نزدیکی می تراوید

گرم بود و خفه اما ملایم و وسوسه انگیز دقیقا مثل رایحه ی پایِدی (piety)

راستی چرا اسمِ چیزی به این وسوسه انگیزی باید "پایِدی" یا به زبان خودمون همون "تقوا" باشه؟!

مطمئنا این فقط یک استعاره ست!

چون وقتی رایحه ی پایِدی تو هوا پخش میشه، فاتحه ی تمام تقواهای اون دور و بر و باید خوند

 

چشمهام و باز کردم که با مشامم، حجم بیشتری از اون عطر و شکار کنم

چپ و راستم و بو کشیدم اما معلوم نبود اون عطر از کجا به هوایی که اون لحظه نفس می کشیدم، نشت می کرد!

چراغ همسایه ها تا هفت. یا شاید هم هفتاد تا خونه از چپ و راست، خاموش بود

معلومه دلشون میخواد زیاد عمر کنن

یادمه آدم مهمی می گفت اگر میخوای زیاد عمر کنی و سالم بمونی، شب ها زود بخواب

 

از خیالِ حرف آدم های مهم و عطرهای وسوسه انگیز کندم و دوباره چشم دوختم به اون حجم از تیرگی

توو این چشم چرخوندن ها چشمم خورد به ساختمون بلندی که به فاصله ی دو سه تا خونه جلوتر از من قد کشیده و بخشی از آسمون و غصب کرده

و انقدر نظم فضا رو به هم زده که هروقت نگاهم بهش می افته، به این فکر می کنم که آیا دوستش دارم یا نه؟!

پله های اضطراریش به سمتیه که اگر کسی ازش عبور کنه، از اینجا که من ایستادم با چشم غیرمسلّح، راحت پیداست

بعضی روزها آرزو می کنم ای کاش یه روزی کسی روی اون پله ها سبز بشه

و تا ساعتها بی اینکه بفهمم، آب دادنِ من به گلدونهای بهار خواب و پهن و جمع کردن رخت ها و قدم زدن های بی هدفم، توی طول و عرضِ بهارخواب و دید بزنه

ای کاش بشینه لبِ اولین پله و سیگاری روشن کنه و تا سیگارش به خاکستر بشینه، از فیلمِ زنده و کوتاهِ بودن و نفهمیدنِ من، تو قابِ مستطیل بهارخواب لذت ببره

ای کاش هر روز این قضیه تکرار بشه و من انقدر از همه چیز راضی باشم که هیچ وقت برای آه کشیدن سر به آسمون بلند نکنم و متوجه حضور و نگاهش نشم

توی خیال تصور می کنم که اون به نفهمیدنِ من راضی تره تا کشف و بوئیدن و لمس و .

چون گاهی این نفهمیدن و بی خبریه که همه چیز و قشنگ تر می کنه

 

از نرده ها فاصله گرفتم

سرم و انداختم پایین

مشغول وارسیِ گلها و گلدونها شدم

انگار که کسی  لب پله ی اولِ اون ساختمون داره من و می پاد

 

باز هم هوای اطرافم پر شده از اون عطرِ غریب

و این یعنی شاید کسی این حوالی هست

که این ساعت شب به اندازه ی من تنها و دیوانه و دلتنگه

کسی که نه هیچکسه

و نه هیچ کجا

 


دلم اونقدری گرفته که برم سراغ آینه و زل بزنم به اون دو تا حفره ی معصوم و بی روح که بار غصه های عمر من و به دوش می کشن

اون دوتا زبون بسته که مثل بقیه اعضای بدنم دلم براشون ریش ریشه

اعضایی که می تونستن مال کسی باشن که خیلی بهتر از من بهشون برسه

حیف! طفلکی ها به نام من سند خوردن و محکومن به تحمل

اگر زبون داشتن حتما تا حالا از من به هر کجا و هر کسی شکایت برده بودن

 

دلم اونقدری گرفته که برم پشت پنجره ی بلند نشیمن بایستم و از ورای برج های بلند و مزاحمی که آسمون خدا رو غصب کردن، زل بزنم به ارغوانیِ دلچسب غروب

به رنگی که هم مایه ی دلبریه، هم مسببِ دلگیری

 

دلم اونقدری گرفته که یک خیابون بلند بخواد و یک. تو

که وقتی بگم خیابون بگه پیاده

که کنارم باشه نه پشتم

 

یک تو

که هنوز انگار متولد نشده

که هیچ کس و هیچ کجا نیست

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کسب درآمد دلاری رایگان آموزش طراحی کاراکتر بازی ثبت شرکت در کرج کاوه کمپانی میقات mofidfile bts is my heart زمین شناسی پلاس Ge وی ای اِمو وبلاگ کسبوکار آنلاین